حقیقت چیست ؟ | ||
|
در آن روز هنگامى كه ابوبكر دست خود را گشود تا حاضران با وى به عنوان جانشين رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بيعت كنند، عده اى با ميل و متعاقب آن گروهى جبراً بيعت كردند، در حالى كه همگى مى دانستند پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در زمان حياتش ، منصب جانشينى بلافصل خود را به برادر و پسر عمّش علىّ بن ابيطالب - عليه السّلام - تفويض كرد. همينكه بيعت با ابوبكر به اتمام رسيد، دسته اى كه با وى بيعت نموده بودند، ا و را با سر و صدا و سرور و شادى مانند عروسى كه به حجله مى برند، وارد مسجد پيغمبر كردند(3) در حالى كه جنازه پيغمبر هنوز در روى زمين مانده بود و مردان و زنان بنى هاشم در پيرامون آن اشك مى ريختند و ناله سر مى دادند! على - عليه السّلام - نيز براى حفظ اسلام ورعايت مصالح عمومى مسلمين ومقدم داشتن اهم بر مهم ، پيمان معهود ميان خود و پيامبر را در نظر گرفت . وبدين گونه بود كه در برابر وضع موجود،صبر پيشه ساخت ، در حالى كه گويى خارى به چشم و استخوانى در گلو داشت ! بارى ، بيعت ابوبكر به گفته خود آنها، لغزشى بود كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ كرد. ولى اين نگاهدارى به دست اميرالمؤ منين - عليه السّلام - و با شكيبايى آن حضرت در برابر ناملايمات و چشم پوشى از مصائب و فدا نمودن حقش در راه زنده نگهداشتن اسلام ، انجام پذيرفت . هنگام وفات ابوبكر فرا رسيد و سفارش نمود كه بعد از او عمر خليفه باشد!! اميرالمؤ منين - عليه السّلام - در نهج البلاغه مى فرمايد: در حالى كه او در زمان حياتش ، خلافت را اقاله مى كرد (و به زبان ، خود را از خلافت كنار مى كشيد و مى گفت مرا رها كنيد كه با وجود على ، من كسى نيستم )، پس از مرگش ، اين منصب را براى ديگرى (عمر( تهيّه مى ديد و آن را مانند دو پستان شتر، ميان خود تقسيم نمودند(4) پس از آن خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند (5) و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلى قدغن شد و اگر در جايى حديث مكتوب كشف يا از كسى گرفته مى شد آن را ضبط كرده مى سوزانيدند (6) و اين قدغن در تمام زمان خلفاى راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى (99 - 102) استمرار داشت (7) و در زمان خلافت خليفه دوم (13 - 25 ق ) اين سياست روشنتر شد و در مقام خلافت ، عده اى از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن -حى على خيرالعمل - در اذان نماز ممنوع ساخت (8) و نفوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها (9) . خليفه دوم به سال 23 هجرى قمرى كشته شد و طبق راءى اكثريت شوراى شش نفرى كه به دستور خليفه منعقد شد، خليفه سوم زمام امور را به دست گرفت . وى در عهد خلافت خود خويشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامى زمام امور را به دست ايشان سپرد (11) ايشان بناى بى بندوبارى گذاشته آشكارا به ستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامى پرداختند، سيل شكايتها از هر سوى به دارالخلافه سرازير شد، ولى خليفه كه تحت تاءثير كنيزان اموى خود و خاصه مروان بن حكم (12) قرار داشت ، به شكايتهاى مردم ترتيب اثر نمى داد بلكه گاهى هم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر مى كرد (13) و بالا خره به سال 35 هجرى ، مرد6م بر وى شوريدند و پس از چند روز محاصره و زد و خورد، وى را كشتند. در اين 25 سال ، سه تن از چهار نفر ياران على عليه السّلام كه در همه احوال در پيروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غير آنها در سلك پيروان على درآمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم ، از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بيعت كردند و وى را براى خلافت برگزيدند.
1-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 58 و ص 123 - 135. يعقوبى ، ج 2، ص 102. تاريخ طبرى ، ج 2، ص 445 - 460. -2تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 103 - 106. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156 و 166. مروج الذهب ، ج 2، ص 307 و 352. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17 و 134. 3-اين جشن و شادمانى را زبير بن بكّار زبيرى در -الموفقيات - به نقل از شرح نهج البلاغه ابن أ بى الحديد، جلد 2، صفحه 8 ، صريحاً نقل كرده است . -4 نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 3، ص 47. -5در الدرالمنثور، ج 3، ص 186. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 48، گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص مى باشد:(واعْلَمُوا اَنَّما غَنْمتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاَنَّ للّهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلذِى اْلقُرْبى )، (سوره انفال ، آيه 41( تاريخ يعقوبى ،ج 2،ص 150.تاريخ ابى الفداء، ج 1،ص 168. تاريخ طبرى ، ج 3،ص 377 و غير آنها. -11تاريخ يعقوبى ،ج 2،ص 150.تاريخ ابى الفداء، ج 1،ص 168. تاريخ طبرى ، ج 3،ص 377 و غير آنها.-12 تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 150. تاريخ طبرى ، ج 3، ص 397. -13جماعتى از اهل مصر به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از على بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت كرد، على به مصريين فرمود: شما براى زنده كردن حق قيام كرده ايد و عثمان توبه كرده مى گويد: من از رفتار گذشته ام دست برمى دارم و تا سه روز ديگر به خواسته هاى شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل مى كنم ، پس على از جانب عثمان براى ايشان قراردادى نوشته و ايشان مراجعت كردند. در بين راه ، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مى رود، از وى بدگمان شده او را تفتيش نمودند، با او نامه اى يافتند كه براى والى مصر نوشته بود بدين مضمون : به نام خدا، وقتى عبدالرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش كن و مانند اين عمل را در باره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجراء كن !! نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند: تو به ما خيانت كردى ! عثمان نامه را انكار نمود. گفتند غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده . گفتند مركوبش شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديده اند! گفتند: نامه به خط منشى تو مى باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده !! گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى ؛ زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لياقت تو ثابت مى شود و به هر حال يا استعفا كن و يا الا ن عمال ستمكار را عزل كن . عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چه كاره هستم ؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبرى ، ج 3، ص 402 - 409. تاريخ يعقوبى ، ج 2 ص 150 و 151( نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |